جدول جو
جدول جو

معنی اسپری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اسپری کردن
به پایان رسانیدن تمام کردن خاتمه دادن
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اسپری کردن
للرّشّ
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسپری کردن
Spray
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اسپری کردن
vaporiser
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اسپری کردن
kunyunyiza
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اسپری کردن
اسپرے کرنا
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اسپری کردن
স্প্রে করা
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اسپری کردن
뿌리다
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
اسپری کردن
sprey yapmak
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اسپری کردن
スプレーする
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اسپری کردن
להתיז
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اسپری کردن
छिड़कना
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اسپری کردن
menyemprot
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اسپری کردن
ฉีด
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اسپری کردن
sprayen
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اسپری کردن
rociar
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اسپری کردن
spruzzare
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اسپری کردن
pulverizar
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اسپری کردن
喷雾
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اسپری کردن
spryskiwać
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اسپری کردن
розпилювати
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اسپری کردن
sprühen
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اسپری کردن
распылять
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مَ / مُو جَ / جِ شُ دَ)
پرداخته کردن. ساختن: یا رب مرگ مرا از این دیوان و پریان پنهان کن تا آن مسجد سپری کند و تمام کند، پس خدای عزوجل دعای او اجابت کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی) ، تمام کردن. به انتها رساندن. بکمال رساندن. پایان دادن:
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
از بعد آن کیخسرو دل بر آن نهاد که یکبارگی کار افراسیاب سپری کند و چهار لشکر بزرگ ساخت. (مجمل التواریخ) ، رهاندن. نجات دادن:
سپری کرد توانند ترا زآتش تیز
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند.
؟
، گذراندن. طی کردن: گفتا وزیر ملک چین بودم و عمر در خدمت او سپری کردم. (مجمل التواریخ) ، نابود کردن. تارومار کردن: چون خروش بوق شنیدی بیرون آی تا سپاه دشمن سپری کنیم. (مجمل التواریخ). امراء، کمر بندگی دربستند تابه فر دولت او دشمنان را سپری کردند. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسپر کردن
تصویر پاسپر کردن
پاسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
مریض را خواباندنخواباندن بیمار در بیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
Acidify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
Hospitalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
подкислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
госпитализировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
ansäuern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
ins Krankenhaus einweisen
دیکشنری فارسی به آلمانی